...پوست پیازی! با یه شلوارِ پوست پیازی تنگ و چسبون، اون رون های تُپُلشو رو میریزه بیرون همیشه! هروخ میبینمش میگم با هرکدومِ اینا میشه یه دو جین اُلاغِ گُشنه رو سیر کرد.
اما نکته اصلی این نیست! نکته اصلی حتا اینکه موقع حرف زدن از تمام ابزارهایی که داره استفاده میکنه تا بیشترین تاثیرو بذاره هم نیست؛
نه نه نه، احمق جون چرا تو همش به فکر اندامی؟ نه اون رون های پوست پیازیش و نه بقیه جاهای بدنش که موقع حرف زدن ازشون داره آب از لب و لوجه ت میچکه.. اینا هیچکدوم باعث نشد که آریزونا از بین بره..

آریزونایی که همیشه فکر میکردیم اگه قراره نوبتی دونه دونه مون از بین بریم و تموم شیم اون آخریمون هم نیست چون اون هیچوخ شکست نمیخوره.

من میگم چیزی که باعث شد آریزونا بره تهِ تهِ اون همه سیاهی،فقط نگاه بود؛
اون همیشه موقع حرف زدن زُل میزنه تو چشات و مُطمعنه که تو رو تو دستای خودش گرفته و تو هیچ غلطی قرار نیست بکنی، مطمعنه که افسارتو گرفته تو دستاش و هرکار دلش بخاد میتونه باهات بکنه فارغ از اینکه چقد از همه چیش بدت بیاد یا چقد همه چیش بنظرت مسخره و منزجر کننده باشه! از اون پوست پیازیِ حال به هم زن تا اون عطرش که بوی استفراغ میده.

وختی میاد سراغت نباید نگاهش کنی، کافیه چشماتو ببندی یا اونورو نگاه کنی و اون موقع راحت بگی گو فاک یورسلف ولی آریزونا هیچوخ نتونس.. هیچوختم نمیتونه..

من یکی که شک دارم که اون نقطه ضعف آریزونا رو پیدا کرده، نه ینی مطمعنم که هنوز ذهنش اونقدر بالغ نشده و هیچوخ نمیشه که بتونه واسه شکست دادنِ کسی مثه آریزونا دنبال نقطه ضعف باشه و بعدشم بتونه پیدا کنه و بعدشم راه استفاده از نقطه ضعفو گیر بیاره و به کار بگیره! اون یه احمقه و مثه همیشه از رو حماقت به عادت های حیوانیش عمل کرده؛ اما آریزونای همیشه پیروز یه نقطه ضعفم داره که ایندفعه خِرِشو گرفت و بر خلاف همیشه مجبورش کردبه سادگی شکستو قبول کنه.

بدیِ داستان اینه که غریضه ی آریزونا این شکستو دوس داره.. شاید اگه اون باهوش تر بود حدِاقل یه ذره میتونست این بدی رو تبدیل به خوبی کنه و از این داستان لعنتی یه قصه ی بچگونه ی قشنگ و پر اشتباه درآره اما بخش گریه دارِ قضیه دقیقا همینه که اون هیچوخت نمیتونه حیوون نباشه و تا وختی تو چشای آریزونا زُل بزنه و فریاد بزنه که تو جلوی من به زانو درومدی.. این قصه همیشه دردناک میمونه...

"توت فرنگی های اهلی"